Tuesday, May 31, 2005

بايد صبر كرد و تحمل ... عجب جاي مضحكي است اينجا!!ترسو نيستم و آدمها آنقدر كه خودشان فكر مي كنند مهم نيستند. براي همين صبر مي كنم

Wednesday, May 25, 2005

اینکه معین تصمیم به شرکت در انتخابات بگیرد یا نه چیز زیادی را تغییر نمی دهد !من فکر می کنم یک اپوزیسیون وا قی و هدفمند اگر خارج از حاکمیت هم باشد باز به جریان پویای سیاسی کمک می کند.پس لازم نیست به خاطر موقعیتی که دستیابی به آن دربلند مدت میسر است، تصمیم عجولانه ای گرفت

Tuesday, May 24, 2005

براي اين روزها

اي دوست

اين روزها با هر كه دوست مي شوم

احساس مي كنم آنقدر دوست بوده ايم

كه ديگر وقت خيانت است

شاعر اين شعر"نصرت رحماني"است


Monday, May 23, 2005

معین حیف بود رئیس جمهور شود

خبر رد صلاحیت دکتر معین همه را متعجب کرده بیشتر تا ناراحت !تصور اینکه این مرد آرام و به ظاهر بی خطر که مطابق خیلی از نظر سنجی ها رقیب چشمگیری برای محافظه کاران نبوده است از دور انتخابات حذف شده؛ پیشتر نیز به ذهن خطور می کرد اما نه تا این حد غیر منتظره!نباید خیلی نا راحت بود دکتر معین با آنهمه اتفاق بدی که در صورت انتخاب شدن در انتظارش بود در اصل شانس آورده. تمام نکات حاشیه ای این اتفاق را اگر به کنار بگذارم می خواهم بدانم با حاکمیت جناح محافظه کار چه اتفاقاتی در این مملکت می افتد؟شاید خیلی از چیزها را یاد بگیریم که تا به حال منکر اش بودیم ...شاید یاد بگیریم که بعضی از غفلت های به ظاهر ضروری عواقب وخیمی را رقم می زند که دیگر از کنترل اش عاجزمی شویم .شاید بهتر باشد تجربه استیلای قدرت مطلق را بار دیگر تجربه کنیم بلکه بعضی چیزها را بفهمیم و بهتر که معین رئیس جمهور نشد چون اینگونه موجه تر خواهد بود شاید کمک کندبعد ها بهتر تحلیل کنیم بهتر عمل کنیم!یک نکته دیگر اینکه ... نحوه عملکرد جبهه مشارکت طی برنامه های ستاد دکتر معین بی نظیر ،نو و متفاوت بود.هیچ یک ازمنتقدین دیگر کاندیدا هابعد از رد صلاحیت آنهاناراحت و غمگین نمی شوند اما من منتقدین دکتر معین و مشارکت را بعد از خبر رد صلاحیت غمگین دیدم

Saturday, May 21, 2005

بشري ديگر


خيلي از اوقات كه فرصتي پيدا مي كنم و آن نيروي تازه اي كه براي فراموش كردن همه وقايع ونهايتا بي خيالي در من ايجاد شده؛ دست از سرم بر مي دارد به حرفهاي اين دوست تازه ام فكر مي كنم . ديدگاه جالب او در مورد زندگي انسان برايم تازگي دارد . مبناي نظرياتش بر پايه حذف برخي نيرو ها و در آخر غرايز است .غرايزي كه ديگر براي بشر امروز كاربردي ندارد مثل : خشم !انسان براي دفع برخي خطرات در طبيعت نيازمند نيرويي به نام خشم بوده است .در حاليكه با روند تكامل بشردر عصر جديد ،انسان امروز نيازمند اين قوه نيست و وجود اين نيرو تنها باعث صرف انرژي و تخريب مي شود . اين موضوع در مورد غريزه جنسي هم صدق مي كند . مشكل امروزي بشر ازدياد جمعيت است و توليد مثل چون گذشته ضروري نيست . با وجود تكنولوژي ژنتيك حتي در صورت لزوم، مشكل كاهش جمعيت حل شدني است . بنابراين از بين رفتن اين غريزه به ذخيره انرژي فوق العادهاي منجر مي شود كه مي تواند در پيشرفت تمدن بشر اثز گذار باشد . در ضمن در حاشيه حذف اين غرايز غير ضروري بسياري از منازعات و مشكلات وحتي تبعيض هاي نا عادلانه از بين مي رود. نمي دانم خيلي از اوقات دلم خواسته انسان نباشم چيز ديگري باشم نه زن باشم نه مرد نه ايراني باشم نه آسيايي حتي دلم خواسته نبينم، نشنوم ،نباشم!!! يادم نيست قبلا به واسطه چه دليلي به وجود خودم پي برده ام ؟ اما حالا ديگر دوست ندارم باشم . چيزي بخواهم! نيرو و انرژيي در من وجود داشته باشد يا بر وجود من نيرويي وارد شود. علاوه بر اينكه خيلي از غرايزم را دوست ندارم دلم مي خواهد قوانين اين عالم تغيير كند . ديگر دوست ندارم همه بگويند تجربه هايشان شبيه من است دوست ندارم ماجراي زندگي ام شبيه تمام آدم هاي تاريخ بشريت باشد. حالا اگر اين اتفاق در حذف عناصر به ظاهر ضروري و بديهي هم باشد بازمن از آن استقبال مي كنم. تغيير روش ها راضي ام نمي كند من به تغيير وجودي و بنيادي فكر مي كنم نه تنها تغيير شكل در ماهيت مسائل

Monday, May 16, 2005

نه ! گم ات کرده ام

Sunday, May 15, 2005

واقعا گم ات كرده ام؟؟؟

قيصر امين پور

آيينه ها دچار فراموشي اند

و نام تو

ورد زبان كوچه ي خاموشي

امشب

تكليف پنجره

بي چشمهاي باز تو روشن نيست


Tuesday, May 10, 2005


لاي تمام كاغذهايم را گشتم نبودي !عكسهاي قديمي و كهنه را نگاه كردم توي چشمهايت چيزي نبود تا باور كنم هستي . انگشتم زير خطوط تمام كتابها رد پا گذاشت اما تو آنجا هم نبودي. دفترچه تلفن را باز كردم
اسمت بود شماره ات رانداده بودي ... از زير قالي كهنه اتاق يادگارهايت را برداشتم خاطراتت بود ولي معلوم بود همه اش تقلبي است . من كنار اين پنجره نشسته بودم تو برايم دست تكان دادي از بس بازيگر خوبي بودي باورم شد كه...بازي مي كني! نمايشت كه تمام شد نيامدي از من، تشكر كني !
پشت همه اين روز و شبهاي مزخرف اگر مي گذاشتي پيدايت كنم.نمايشنامه ام كامل ميشد.

Saturday, May 07, 2005

خستگی این روزها انگار رفتنی نیست .هر چه سعی می کنم فراموش کنم چه شده یا قرار است چه شود نمی شود!دلم می خواست یک حرفی می شنیدم یک اتفاقی می افتاد که باور کنم این غصه ها الکی است ...اما می دانم ممکن نیست .دلتنگی ام چیز تازه ای نیست .همینطور این زندگی !بعد از این همه سرگردانی مستحق کمی آرامش ام فقط نمی دانم باید چه کار کرد

Friday, May 06, 2005

انتخابات 2

كلي در ترافيك مانديم و خسته شديم تا بالاخره به جلسه معين با وبلاگرها رسيديم
مهمترين و بهترين اتفاق اين جلسه اين بود كه نسبت به دكتر معين ذهنيت و تصوير پيدا كردم
قبل از اين ديدار هر چه ديگران درباره او مي گفتند به نظرم منطقي مي آمد.
جمعيت تقريباً زيادي در جلسه بودند خيلي از وبلاگرها كه تنها اسمشان را شنيده بودم ديدم!
ومهمتر از همه دكتر معين را با آن جثه كوچك و پيشاني بلند كه خيلي برق مي زد .
دكترمعين خيلي خوب حرف نمي زند آرام و يك نواخت؛ مثل استاد هاي دانشگاه است.بايد دانشجوي خيلي علاقمندي بود ؛تا حرفهايش را فهميد ! اما خوب كه به حرفهايش گوش كنيم مي فهميم چيز هاي زيادي بلد است و نيت اش اين است كه آخر ترم همه در امتحان قبول شوند!
از آنهمه تاكيدي كه بر پرورش نيروي انساني دارد معلوم است دردمان را تا حدي شناخته. مي داند هر چه مي كشيم به خاطر بي توجهي به خودمان و توانايي امان بوده !مي داند ملت تنبلي هستيم كه منتظريم معجزه شود بدون اينكه زحمتي بكشيم .مگر نه اينكه عكس العمل هايمان هم يكپارچه سلبي است تا ايجابي ! درس نمي خوانيم چون نظام آموزشي را دوست نداريم ... كشورمان را ترك مي كنيم چون جاي زندگي نمي دانيمش
پول هايمان را به بانك هاي خارجي مي سپاريم چون به بانك هايمان اعتماد نداريم . غريبه ها را دوست داريم چون مردم خودمان را كند ذهن فرض مي كنيم !راي نمي دهيم براي اينكه سياست را جدا از خودمان مي دانيم!
فكر مي كنم ريشه همه اين كج خيالي ها همان آموزش نصفه و غلطي است كه با آن رشد كرده ايم.
چقدردانش در اين كشور بي ارزش شده ! چقدر با ادعاي دانش از اين ملت سوءاستفاده شده .اگر مي دانستيم و همه در دانستن رقابت مي كردند و براي دانشمند احترامي قائل بودند .خيلي از مشكلات امروز نبود ! به نظر من اگر معين اين حرف را فراموش نكند! روي نكته مهمي انگشت گذاشته!وقتي معين را ديدم ياد استاد عزيزي افتادم كه در دانشكده هميشه مهجور بود .مرحوم دكتر يوسفيان بي حد با سواد و مهربان بود خيلي اهل حرف زدن نبود براي همين كلاس اش هميشه خالي بود .همه مي دانستند كه با سواد است اما سر كلاس اش نمي رفتند .وقتي از دنيا رفت همه افسوس مي خورديم چرا كلاس اش را از دست داديم !حيف كه خيلي دير شده بود

Wednesday, May 04, 2005

همه چيز را مي دانم كه آخرش هيچ است ... پس اين اگر چه نا اميدي است اما
كمك مي كند خوشبين تر باشم .دانستن اينكه اتفاقات چگونه رقم مي خورد هيچگاه در تخصصم نبوده
پس دليلي نيست تا خودم را سرزنش كنم . امروز به اين فكر مي كنم كه خيلي از اتفاقات سخت را تحمل كرده ام كه خودم هم باورم نمي شده !اين شكست هاي جزئي كودكانه است . بايد راضي باشم كه خواسته ام بالاخره محقق شدني است

Tuesday, May 03, 2005

جامعه شناسي سينما

جلسه معرفي كتاب دگرگوني اجتماعي و فيلم هاي سينمائي ايران (جامعه شناسي فيلم هاي عامه پسندايراني1357-1309) نوشته پرويز اجلالي امروز در دانشكده علوم اجماعي دانشگاه تهران برگزار شد .
بر خلاف انتظارم جلسه بسيار خوبي بود و از مباحثي كه مطرح شد معلوم شد كتاب پر بار و خوبي است .
جذاب ترين بخش صحبت هاي اجلالي درباره آثار عامه پسند در سينماي ايران ماجراي رونق سينما بعد از كودتاي 28 مرداد است كه با ركود هنر تاتر و شعر اتفاق مي افتد .
واقعيت گريزي شاخص اصلي اين دوره از سينما است . فيلم يا رويا ي مخاطب را به تصوير مي كشد يا واقعيتها را ! به واسطه شرايط سياسي و اقتصادي در اين دوره تمايل به رويا پردازي بيشتر است .
اجلالي معتقد است فيلم فارسي واقعيت آن دوره نيست بلكه تصاوير كج و ماوجي است كه معلول شرايط اجتماعي تلقي مي شود.
حرف هاي خوب ديگري هم در اين جلسه گفته شد ولي نكته قابل تامل آن اشاره به فضاي راحت و بدون نظارت بر سينماي آن دوره است كه با عث پديدار شدن نكات اجتماعي جالبي است .نكاتي كه در بررسي سينماي معاصر بعد از انقلاب باوجود دولتي شدن سينما كمتر قابل درك است .
البته منظور اجلالي كيفيت و ارزش هنري فيلم ها نيست بلكه سوژه مورد مطالعه او كه تحرك اجتماعي است در حاشيه فيلم فارسي قابل فهم تر است .
به نظرتحقيق با ارزشي است چون در اين زمينه خيلي كم كار شده است و پژوهش هاي جالبي مي شود در اين زمينه انجام داد . روش پرويز اجلالي بيشتر معطوف به مطالعات فرهنگي بوده و نظريات مختلفي در پژوهشش اعمال شده از تقابل هاي دو تايي ياكوبسن تا ساختار گرائي و گرايشات دوسوسور و استراوس !تحليل شخصيت ها و عملكرد آنها در بستر جامعه خيلي از جريانات اجتماعي را تبيين مي كند

Monday, May 02, 2005

دستهايم در تهران زندگي مي كنند
شعرهايم در شمال
و اشك هايم
در اتاقي كه
بين شنبه و دو شنبه
سر گردان است
تو در قاب تمام پنجره هاي جهان پيدايي
و نگراني كه مبادا
راه را گم كنم


محمد رضا مهديزاده

Sunday, May 01, 2005

معلم جنگ

پشت نيمكت ام نشسته بودم كنارم سه دختر ديگر هم بودندند .همه امان لاغر بوديم و زير ناخن هايمان سياه بود
يا صداي آزير مي آمد يا دلشوره اش ، شكم او بزرگ شده بود قرار بود بچه بياورد .باآ ن مانتو بد رنگ خاكستري و مقنعه مشكي دوست داشتني نبود . دماغ اش بزرگ شده بود ومن باورم نمي شد بچه خوشبختي به دنيا بيآورد. مامان هاي زشت به نظرم ترسناك بودند .
بين نيمكت ها راه مي رفت و به دفتر مشق هاي زه وار در رفته امان ايراد مي گرفت . آنروز وقتي صداي آژير بلند شد . من از ادرار به خود مي پيچيدم. مي خواستم بگويم ولي همه امان را هل دادند داخل يك زير زمين تنگ كه پناهگاهمان بود .صداي هواپيما مي آمد و جيغ زن هاي معلم كه توي تاريكي مي پيچيد از ترس مي لرزيدم .صداي آژير قرمز قطع نمي شد . صدايش را شنيدم كه ناله مي كرد . مدير مان مي پرسيد :نكند وقتش شده ؟ گفتند نه ! حالا مانده ! دلم مي خواست به يك نفر بگويم دستشويي لازم دارم اما كسي حواسش به من نبود .صداي آژير سفيد كه بلند شد ؛ شلوار من خيس و گرم بود .
بچه ها يكي يكي از پناه گاه بيرون مي آمدند اما من دلم مي خواست باز وضعيت قرمز بود تا من توي تاريكي بمانم . وقتي خجالت زده با پاهاي به هم چسبيده كنار ديوار ايستادم .چپ چپ نگاهم كرد .گفت همانجا بمان بيايند دنبالت! ؛ من در حياط ماندم ... بچه ها رفتند سر كلاس هر كدام به من چيزي گفتند و مسخره ام كردند
من هي خجالت كشيدم !..............................
باز پشت نيمكت نشسته بودم با همان سه دختر ديگر كه موهايشان زير مقنعه مشكي كرك شده بود و زير ناخن اشان سياه بود . شكم بزرگ او زير مقنعه اش كوچكتر به نظر مي رسيد .به صداي آژيرعادت كرده بوديم به دلشوره اش نه!او راه مي رفت و روي دفتر مشق امان كه با سليقه تزيين اش مي كرديم .خط هاي بد شكل مي كشيد.
وضعيت قرمز بود ... من ادرار نداشتم اما در تاريكي پناه گاه چسبيده بودم به خودم .صداي جيغ معلم ها بلند بود. بچه ها را دعوا مي كردند . مدير پيوسته مي گفت : صلوات ! من تند تند صلوات مي فرستادم .
صداي ناله اوكه بلند شد؛ همه جيغ كشيدند: وقتش است!؟
آمده بود سر كلاس خيلي لاغر و نحيف شده بود . دفتر مشق امان را خط خطي نمي كرد . چپ چپ هم به كسي نگاه نمي كرد . از وقتي نوزادش به دنيا نيامده، شهيد شده بود . به نظرم مامان زيباتري بود . به همه ما مي گفت : دخترم !