Tuesday, May 10, 2005


لاي تمام كاغذهايم را گشتم نبودي !عكسهاي قديمي و كهنه را نگاه كردم توي چشمهايت چيزي نبود تا باور كنم هستي . انگشتم زير خطوط تمام كتابها رد پا گذاشت اما تو آنجا هم نبودي. دفترچه تلفن را باز كردم
اسمت بود شماره ات رانداده بودي ... از زير قالي كهنه اتاق يادگارهايت را برداشتم خاطراتت بود ولي معلوم بود همه اش تقلبي است . من كنار اين پنجره نشسته بودم تو برايم دست تكان دادي از بس بازيگر خوبي بودي باورم شد كه...بازي مي كني! نمايشت كه تمام شد نيامدي از من، تشكر كني !
پشت همه اين روز و شبهاي مزخرف اگر مي گذاشتي پيدايت كنم.نمايشنامه ام كامل ميشد.