Sunday, December 23, 2007

آدرس جديد وبلاگم

دليل خاصش پيشنهاد دوستانم بود و شايد نوعي تنوع

www.saharafazeli.blogfa.com

Sunday, December 16, 2007

از ديو ودد ملولم و انسانم آرزوست
آنكه يافت مي نشود آنم آرزوست

Thursday, December 13, 2007

نامم را نپرس ...شايد كه كسي نباشم

از وطنم جويا نشو...باشدكه نامش ورق هايم باشد

از معشوقم مپرس...چه بسا كه نامش فراموشي است

نام پدرم را مپرس...چه بسا كه نامش غربت است

از مادرم بپرس...تنها او را خوب مي شناسم

نامش آزادي است





اين روزها تب غادةالسمان بد جور گرفتارم كرده انگار!!! و يك چيز ديگرگوش دادن به نوعي موسيقي كه خجالت مي كشم بنويسم!!! خود سانسوريم ديگر! عادت كرده ايم به اين اوضاع ، در همه چيز سانسور!كجاست مادرمان آزادي؟!!


.

.

.

هايده!! از گوش دادن به موسيقي رپ كه ضايع تر نيست هست؟

Tuesday, December 11, 2007


پنجشنبه سه تا پنج بعد از ظهر براي مريم حسين خواه عزيز روزنامه نگاري كه اين روزها در بند است جلسه اي ترتيب داده شده.خيلي خوب است همه كسانيكه دستي به نوشتن در روزنامه ها و خبر گزاري ها دارند در اين جلسه شركت كنند انجمن صنفي را براي همين ساخته اند تا دور هم جمع شويم و ياددآوري كنيم به خودمان و همه كه اگر پشت هم باشيم مصون تر كار مي كنيم

Monday, December 03, 2007

گواهي مي دهم بر ترس هايم





مباد كه به تو اعتماد كنم
آنگاه كه دستانم را فشردي
ترسيدم
مباد كه انگشتانم بدزدي
وچون بر دهانم بوسه زدي
دندان هايم را شمردم
اما دوستت دارم

اين شعر غادة السمان را دوست دارم.همه شعرهايش را به ويژهآنهايي را كه انگاربراي من! براي ما ! گفته

Tuesday, November 13, 2007

هميشه كساني هستند دور وبر آدم كه روزگار سختي را پشت سر گذاشته اند خيلي سخت تر از آنچه ما امروز فكر مي كنيم سخت است و رنج آور.اما عجيب زندگي هايمان شبيه هم است.آنقدر كه گاه فكر مي كنم اينهمه تكرار براي چيست؟ما آدم ها خسته نميشويم از اينكه مثل هم رفتار مي كنيم، مثل هم زندگي مي كنيم، مثل هم عاشق مي شويم و مي ميريم ،مثل هم مي نويسيم حتي تكراري! با اينهمه دلزدگي اما دلم نمي خواهد اين تكرار ها تغيير كنند چون مي ترسم اين تفاوت ها رنج هايم را هم متفاوت كند مي ترسم شبيه ديگران نباشم

Saturday, October 27, 2007

نه چندان بزرگم
كه كوچك بيابم خودم را
نه آنقدر كوچك
كه خود را بزرگ
گريز از ميانمايگي آرزويي بزرگ است؟



قيصر امين پور
اين روزها كه مي گذرد
شادم.......؟!اين روزها

Tuesday, August 15, 2006

حرفهايي كه بايد مي گفتم اما مجالي برايش نبود و كارهايي كه انجام داده ام اما تازگي اش را از دست داده و قابل تعريف كردن نيست.از اين به بعد سعي مي كنم منسجم تر بنويسم درباره آنچه ذهن ام را مشغول مي كند

Tuesday, March 21, 2006


هيچوقت دلم نمي خواد آب تنگ ماهي قرمزها رو عوض كنم چون از پوست ليزش چندشم مي شه تازه آب كه كثيف شه زودتر مي ميرن و راحت مي شن

Tuesday, March 07, 2006

بعد از اينهمه وقت انزوا ديگر هيچ دلم نمي خواهد به هيچ كدام از لحظه هاي قبل برگردم...از بودن در اجتماع بيزارم و حوصله هيچ كاري را ندارم.خوبي خانه نشيني و فقط كتاب خواندن اين است كه فراموش مي كنيم در چه قبرستاني زندگي مي كنيم. فارغ از همه چيزهاي بدي كه در اين روزهاي بازگشت به حالت مزخرف عادي اتفاق افتاده فقط از ديدن چهارشنبه سوري كلي لذت بردم،همين