خواهر زاده وروجك ام عادت دارد هر كاري كه بزرگتر ها انجام مي دهند را تجربه كند گاهي دقايقي طولاني كنار من مي نشيند واصرار مي كند بگويم چه مي خوانم يا مي نويسم... چند روز پيش اسم وبلاگ از دهانم پريد و نتيجه اش اين داستان اي است كه نوشته و خودش هم تايپ كرده و هر روز تلفن مي زند و ميپرسد چرا داستان اش در وبلاگ ام نيست... تخيل و خلاقيت اش در نقاشي خيلي بهتر از ادبيات است اما من زبان شيرين اش را دوست دارم گرگ و بره و چوپان روزي در يك روستايك بره بوديك روز گر گ به بره حمله كرد وبره را برد ود رراه به چوپان رسيد.چوپان باچوب بر سر گرگ كوبيدو گر گ فرا ركرد. ا زان پس چوپا ن بيشترمرا قب بودتا گرگ ديگر نيايد. ا ما روزي گرگ دوباره تصميم گرفت به بره حمله كند.امابره فهميد وبع بع كرد چوپان صدا ي بره راشنيد و رفت تا ببيندچه شده ا ست. تا چوپان رفت ببيند چه شده ا ست گر گ فرا ركرد. گر گ ديگر ا ز ان پس به سراغ بره نرفت. نام :شايان نام خانوادگي:شاه ولا يتي سن: 8 سال |
2 Comments:
مثلا موقع مسابقهی داستانهای ۸۸ کلمهای؟!!!
سحر جان این هم از آپ دیت که می خواستی .انجام شده. به شایان جون هم سلام ما رو برسون.
Post a Comment
<< Home