اعتقاد به سرنوشت يا تقدير از پيش مشخص هميشه يكي از آن وسوسه هايي است كه دچارش مي شويم و بعد به خاطر آنكه هميشه بد از آب در مي آيد نفرين اش مي كنيم يا منكر اش مي شويم. من به تقدير معتقدم هميشه لحظاتي بوده كه نيرويي مرا وادار به بروز رفتاري مهم يا تصميمي موثر كرده. من آن نيرو را حس كرده ام پس لازم نيست برايش دليل و برهان بيابم يا براي عاقل جلوه كردن نفي اش كنم. پيش از آنكه بدانم احتمال چيست؛مي دانستم درباره خيلي از امور بي اختيارم اما هيچوقت حتي سر كلاس معارف هم نفهميدم بالاخره كي مختارم و چه وقت جريان زندگي ام به دست يك نيروي مافوق بشري متصل است؟! حالا بعد از اينهمه سال كه شنيده ام شبي هست كه سرنوشت انسانها در آن شب رقم مي خورد خيلي تعجب نمي كنم !مگر نه اينكه خيلي از اوقات زندگي امان در يك لحظه آرام و بي سرو صدا بدون اينكه اتفاق خاصي بيفتد تغيير مي كند. ايكاش سرنوشت هيچ آدمي به آدم ديگري وصل نبود. ايكاش اصلا نمي فهميديم كه زندگي قابل تغيير است ايكاش نمي خواستيم به ميل امان زندگي كنيم ... اين روزها حالم بد نيست خيلي هم خوبم! اما اگراز اين زندگي با همه جزييات اش بيزار باشم واقعا معني اش چيست؟ بعد از گذشت اينهمه سال هنوز هم نمي توانم چيزي را درست و كامل باور كنم و نترسم از اينكه مثل هميشه دچار خيالپردازي شده باشم. اگر شبي مثل امشب يا هر شب ديگري قرار است سرنوشت ام رقم بخورد ترجيح مي دهم از قلم بيفتم. دلم مي خواهد نباشم
Saturday, October 22, 2005
اعتقاد به سرنوشت يا تقدير از پيش مشخص هميشه يكي از آن وسوسه هايي است كه دچارش مي شويم و بعد به خاطر آنكه هميشه بد از آب در مي آيد نفرين اش مي كنيم يا منكر اش مي شويم. من به تقدير معتقدم هميشه لحظاتي بوده كه نيرويي مرا وادار به بروز رفتاري مهم يا تصميمي موثر كرده. من آن نيرو را حس كرده ام پس لازم نيست برايش دليل و برهان بيابم يا براي عاقل جلوه كردن نفي اش كنم. پيش از آنكه بدانم احتمال چيست؛مي دانستم درباره خيلي از امور بي اختيارم اما هيچوقت حتي سر كلاس معارف هم نفهميدم بالاخره كي مختارم و چه وقت جريان زندگي ام به دست يك نيروي مافوق بشري متصل است؟! حالا بعد از اينهمه سال كه شنيده ام شبي هست كه سرنوشت انسانها در آن شب رقم مي خورد خيلي تعجب نمي كنم !مگر نه اينكه خيلي از اوقات زندگي امان در يك لحظه آرام و بي سرو صدا بدون اينكه اتفاق خاصي بيفتد تغيير مي كند. ايكاش سرنوشت هيچ آدمي به آدم ديگري وصل نبود. ايكاش اصلا نمي فهميديم كه زندگي قابل تغيير است ايكاش نمي خواستيم به ميل امان زندگي كنيم ... اين روزها حالم بد نيست خيلي هم خوبم! اما اگراز اين زندگي با همه جزييات اش بيزار باشم واقعا معني اش چيست؟ بعد از گذشت اينهمه سال هنوز هم نمي توانم چيزي را درست و كامل باور كنم و نترسم از اينكه مثل هميشه دچار خيالپردازي شده باشم. اگر شبي مثل امشب يا هر شب ديگري قرار است سرنوشت ام رقم بخورد ترجيح مي دهم از قلم بيفتم. دلم مي خواهد نباشم
3 Comments:
وای چه عکسی گذاشتی؟
دختر انقدر نا امید نباش
سلام
1- "در زندگی نه هدفی دارم نه مسيری، نه منظوری و نه حتی معنايی.اما شادم و اين نشان میدهد که يک جای کار ايراد دارد."(چارلز شولز)
به نظرم اگر بر این باوری که اين روزها حالت بد نيست و خيلي هم خوب هستی اما در عین حال از اين زندگي با همه جزييات اش بيزار هستی؛ حتماً یک جای کار ایراد دار.
2- درباره تقدیر به مفهوم انسانیش فکر می کنم بهتر است کمی تجدید نظر کنی کما اینکه درباره نظرت درباره تکنولوژی (در متن قبلی)نیز.
اما اساسا چون من به لحاظ معرفتی به جبر باور دارم کمی با نظرت موافقم اما فکر می کنم مفهوم تصادف در کتاب های کندرا رو بهتر بشه پذیرفت. اینکه زندگی ادمها به طرز مسخره و غیر قابل تحملی اجتماعی هست.
3- برای فهم یک مسأله و باور به اون به نحوی که بشه ازش دفاع کرد و فکر کرد که اشتباه نیست نیازه ادم پاش رو یه جایی سفت کنه(تکیه گاه معرفتی داشته باشه)البته با از قلم انداختن
تکیه گاه های غیر بشری. همونطور که دوست داری از قلم بیفتی سعی کن شبهایی از این دست رو از قلم بندازی.
Post a Comment
<< Home