راه باريك
و ما يكبار در زندگي چنان به هم نزديك بوديم كه به نظر نمي رسيد ديگر هيچ چيز مانع دوستي و يك دلي
ما باشد و فقط يك راه باريك ميان ما بود.همان موقع كه تو مي خواستي وارد آن شوي از تو پرسيدم :آيا مي خواهي از راه نزديك نزد من بيايي؟....اما تو ديگر نمي خواستي !و هنگاميكه دوباره تقاضا كردم ...سكوت كردي از آن زمان كوه ها و طوفان هاي سهمگين و همه چيزهايي ديگري كه آدم ها را از هم جدا ، و باهم غريبه مي كند ميان ما قرار گرفت و حتي اگر مي خواستيم ديگر نمي توانستيم از هم جدا شويم !اما حالا اگر به ياد ان راه باريك بيفتي ديگر كلماتي برايت وجود ندارد فقط هق هق گريه و حيرت باقي مانده است.
بخشي از كتاب حكمت شادان نوشته نيچه
ما باشد و فقط يك راه باريك ميان ما بود.همان موقع كه تو مي خواستي وارد آن شوي از تو پرسيدم :آيا مي خواهي از راه نزديك نزد من بيايي؟....اما تو ديگر نمي خواستي !و هنگاميكه دوباره تقاضا كردم ...سكوت كردي از آن زمان كوه ها و طوفان هاي سهمگين و همه چيزهايي ديگري كه آدم ها را از هم جدا ، و باهم غريبه مي كند ميان ما قرار گرفت و حتي اگر مي خواستيم ديگر نمي توانستيم از هم جدا شويم !اما حالا اگر به ياد ان راه باريك بيفتي ديگر كلماتي برايت وجود ندارد فقط هق هق گريه و حيرت باقي مانده است.
بخشي از كتاب حكمت شادان نوشته نيچه
0 Comments:
Post a Comment
<< Home