نمی دانم توقعم از این زندگی دیگر چیست؟ وقتی اینهمه لحظه مثلاً خوب به نظر مسخره می رسد! بهار مثل همیشه پر از وسوسه است آنقدر که دلم می خواهد جدی بگیرمش ... اما خوب می دانم همه اش دام است برای اینکه نهایتاً رنج ببرم !نه باور نمی کنم من به گذشته مقدس و حال اغوا کننده و آینده موهوم... دل نمی بندم به هیچکدام از الهامات قلبم گوش نمی دهم .می دانم دروغ می گوید به تنهایی ام راضی ام اما خوشبخت نیستم... همین کافی است
0 Comments:
Post a Comment
<< Home