Wednesday, March 09, 2005

سردر گمی !همیشگی

گاه دانستن برخی چیزها راهگشا که نیست هیچ فقط می تواند بیشتر سردرگممان کند هجوم انبوهی ازاطلاعات گسیخته و متناقض که هر کدام به راهی میرود و همه اشان به ترکستان ختم می شود من حوصله جنگیدن در جبهه ای که نمی دانم حقیقت دارد یا نه را دوست ندارم من خسته ام بس که هر چه را می خوانم باور می کنم ... خسته ام از بس به هر مسلکی فقط یک روز اعتقاد دارم ...از اینکه در ساختاری رشد کرده ام که نمی شناسمش نگرشی در جامعه باب شده که ناقص است راضی کننده نیست از اینکه گیر کرده ام وسط امواجی که متلاطم است دور و برش هم هیچ ساحلی نیست ... متاسفانه هیچ وقت نتوانسته ام فکر کنم آنچه نو است صحیح تر است یا آنچه قیمی ست اصیل تر است، به هیچ کتابی اعتماد ندارم و نمی توانم از خواندن آنچه در دسترسم هست پرهیز کنم ! تکلیف من و خیلی های دیگر با این ذهن همیشه در گیرو آشفته چیست ؟ فقط الآن فکر می کنم قلمرو و محدوده ای که حریم و مسیر داشته باشد خیلی از اوقات خوب است ! مطمئن نیستم

0 Comments:

Post a Comment

<< Home