Friday, April 22, 2005

از انتخاب كردن هميشه ترسيده ام همينطور از انتخاب نكردن ...دلشوره اي كه نه ميشوداز آن گريخت نه تحمل اش كرد ...چگونه است كه مدتها تصور مي كردم آنچه پيش آمده و من انتخابش كرده ام ونا خود آگاه سرنوشت دانسته ام درست بوده و مي بايست اتفاق مي افتاده ..و يا از ميان آنچه احتمال داشت اتفاق بيفتد هميشه بهترين حالت اتفاق مي افتد ؟؟با كدام اصل منطقي چنين تحليلي كرده ام؟ نمي دانم يا شايد هم نمي خواهم بدانم!هر گاه به وسوسه اي سر سپرده ايم مي گوييم انتخاب كرده ايم!در صورتيكه آن لحظه نمي توانيم بفهميم از كدام نيرو استفاده كرده ايم براي اين انتخاب !پس خودمان را فريب مي دهيم مي گوييم ...منطق كه البته براي خودمان طراحي اش مي كنيم و بعد انگ يك اصل كلي واساسي به آن مي چسبانيم ولي اين را مي دانيم كه نتيجه گزينش ما خيلي پيچيده تر از آن است كه پيامد اش رامنتصب به انتخاب امان بدانيم...براي همين از انتخاب مي ترسم

0 Comments:

Post a Comment

<< Home