Monday, January 17, 2005

تنهایی

از لابلای کتابهای قدیمی یک کتابچه لاغره، پاره پیدا کردم که ماله بچگی هایم بوده!ولی کلی


شعر قشنگ توش نوشته که الان هم از خواندنش خوشم مییاد!شعر های قشنگی که افسانه شعبان


:نژاد گفته!و این یکی از همه اش قشنگتره
آسمان آبی و صاف
و هوای دل من بارانیست
جز کلاغی که لب پرچین است
هیچ کس اینجا نیست
می نشینم لب حوض
می شوم خیره به چشمان کلاغ
می خزد توی دل غمگینم
غم پنهان کلاغ

من واو تنهاییم
با غروبی که به رنگدل ماست
او به اندازه من غمگین است
از نگاهش پیداست

ناگهان از دل او
غصه ها می رود آرام آرام
می پرد در دل تنهایی ما
جفت او از لب بام

قار قاری وسپس
جای او بر لب پرچین خالیست
می چکد غصه من در دل حوض
هیچکس اینجا نیست

0 Comments:

Post a Comment

<< Home