Saturday, September 03, 2005

از بين نوشته هاي قديمي... فقط براي به روز شدن

يادت هست؟ پشت ميزت نشسته بودي عينك ات با آن شيشه نصفه آمده بود نوك دماغت ،به هيچ كس نگاه نمي كردي تند از روي برگه هاي كاهي روي ميز مي خواندي. همه خم شده بودند روي جزوه هايشان و تند، خيلي تند تر از تو مي نوشتند .اما من نمي نوشتم زل زده بودم به هيبت تو، باز و بسته شدن لبهايت را نگاه مي كردم ،به حركت سريع انگشتت روي آن برگه هاي كاهي !به رد انگشتهايت لاي آن موهاي كم پشت نقره اي!آنقدر زل مي زدم كه مجبورمي شدي، نگاهم كني .
يادت هست وقتي نگاهت مي افتاد به نگاهم ديگر نمي توانستي درست بخواني .به خودت مي گفتي از جانم چه مي خواهد !لابد وسوسه مي شدي رازم را بفهمي .چشمهاي من بي اختيار تنگ مي شد آنقدر كه نه تو رازم را بفهمي ،نه اشك فرصت فرو ريختن داشته باشد.
درست همان موقع مي گفتي براي امروز كافي است .فصل بعد ... جلسه بعد !
يادت هست ؟ باران چقدر تند مي باريد .ايستاده بودم گوشه خيابان چتر هم نداشتم .با آن ماشين كهنه و تميزت آرام از كنارم گذشتي .نمي دانم ترحم كردي يا كنجكاوبودي!سوار شدم ...سكوت كردي ...من فقط نگاه كردم ... طاقت ات تمام شد گفتي :تو برايم زيادي كوچكي ... من فقط به انگشتهاي باريك و بلندات نگاه مي كردم كه روي فرمان ماشين قفل شده بود . گفتي :اينقدر نگاهم نكن ! همين يك كار را نمي توانستم !
لاي پنجره ماشين باز بود باران چكيده بود روي كاغذهاي كاهي ات ... .
يادت هست ؟ آمدي سر كلاس ... جاي كاغذ هاي كاهي ات خالي بود .گفتي كسي چيزي ننويسد ! زل زده بودي به چشهماي من ! اما من خجالت مي كشيدم نگاهت كنم .سرم از روي برگه هاي كاهي ام بلند نمي شد.
چشم از خودكارم كه مانده بود بين دهانم بر نمي داشتي ! نگاهت با حركت دستم روي روسري مي لغزيد .
آنقدر نگاهم كردي كه فكر كردم تمام عالم زل زده اند به من !
آنقدر حرف زدي و راه رفتي كه نشد تماشا يت كنم . گفتي :كافي است تمام آنچه مي دانستم را براي تان گفتم .باقي باشد براي معلم بعد !
عجب آفتاب گرمي بود . سوار ماشين ات بوديم،لاي پنجره باز بود . نور ريخته بود روي صورت ات .تمام خطوط عميق روي پلك هايت را از حفظ ام بس كه نگاهت كرده بودم .
دستم را گرفتي . دستم برايت كوچك بود .گفتي: من زيادي برايت بزرگم!...من سكوت كردم .... تو فقط نگاه كردي ! چشمم بي اختيار تنگ شده بود .رازم را كه فهميده بودي .براي همين اشكم راحت فرومي ريخت.

1 Comments:

Anonymous Anonymous said...

سلام
نوشته محشری بود. ممنون چه حس دخترانه قشنگی رو بیان کردید. پیش نهاد می کنم در این راستا فیلم قرمز اثر کیشلوفسکی رو ببینید. راستی برای به روز کردن به سر زدن به نوشته های قدمی نیازی نیست گاهی می شه خیلی بهتر به روز شد و به روز کرد. منتظر هستم.

2:41 PM  

Post a Comment

<< Home