Monday, December 20, 2004

لیلی هنرپیشه

این خطوط را مدت کمی است که نوشته ام با انکه ساختارش پر از ایراد است اماتصویرش را دوست دارم

پشت نیمکت چوبی ته بادیه،مجنون چشم اش افتاده بود به لچک نارنجی رها شده روی شنهای افتاب سوخته، که لبه اش حاشیه سبز

روشنی رنگ بسته بود! مجنون از زیر سایه بان چند قدمی بیرون گذاشت.....روی شنهای روان زیر پایش نوشته بود :حضورتان را

بیش از یک ساعت تاب نمی اورم! برگشت زیر سایه بان، فنجان قهوه اش را چشید،دوباره به ساعت اش نگاه کرد، به خورشید هم ،

غروب نزدیک می شد. لیلی به وعده اش وفا نکرده بود!چشم اش را بست دید یک خرمن گیس بلند پریشان لابه لای نور خورشید برق

میزند،چشمش را باز کرد لچک نارنجی روی شنهای قهوهای غلت میزد دوباره سیگاری کشید!با خودش می گفت: اگرتولیلی ای چرا از

خیمه بیرون نمی زنی؟ اینهمه ماجرای صحرا گردی وصخره نوردی توی بیابانهای صاف و شنی این دیارهمه اش به خاطر تعلل لیلی

بود. اخ! که اگر از خیمه بیرون زده بود؟! خورشید داشت غروب می کرد، باید صندلی چوبی زیر سایه بانش را ترک می کرد. پول

قهوه و سایه اش را پرداخت. همینطور که با نوک پا شنهای زیر پایش را پس وپیش میکرد لچک پیچید به ساق پایش،بعد بوی خرمن

.انبوه گیسوان لیلی در مغزش پیچید............. روی شنهای نرم زیر پایش نوشته بود........... کات لیلی به خاطر زلف انبوه وپریشان

ممنوع التصویر است!





1 Comments:

Blogger پيام يزدانجو said...

سلام. موفق باشید. در ضمن آدرس وبلاگ تان را در اورکات اشتباه درج کرده اید!

7:32 AM  

Post a Comment

<< Home