قيصر امين پور
خروار خروار خوانديم بار گران اسفار بر پشت ما قطار قطار آوار اما تمام عمر در انتظار يك دم عيسي وار مانديم |
about every things and nothings
خروار خروار خوانديم بار گران اسفار بر پشت ما قطار قطار آوار اما تمام عمر در انتظار يك دم عيسي وار مانديم |
حالا ديگر مطمئنم كه معين ريئس جمهور نمي شود ... اين را درجلسه ديشب حزب مشاركت با خبرنگاران متوجه شدم. با آنكه معين تنها كانديداي حزب مشاركت است اما ذره اي شانس انتخاب شدن ندارد !آنقدر اين روزها از رفتارو نوع گفتار وفيزيك و چهره معين شنيده ام كه كم كم باورم شده فقط بايد به يك چهره طراحي شده و يك هنرپيشه سياسي طراز اول راي داد ! هيچ انگيزه اي براي فكر كردن به معين نيست ... به كس ديگري هم نيست !اين روزها حرف هاي زيادي شنيده ام راجع به هاشمي، كروبي ، قاليباف اما دلم مي خواست يك نفر يك حرف جديد مي زد يك تحليل تازه مي داد يك پيشنهاد جالب ! نمي دانم چرا همه كمابيش معتقديم بايد راي داد اما به گزينه اي كه هنوز نمي دانيم كيست؟!چرااًدوست داريم علي رغم همه فشارهاي اجتماعي و سياسي موجود تصميم بگيريم ... چرا هنوز دوست داريم باشيم ! حتي اگر تئوري دست پنهان سياسي را باور كرده باشيم ... تلاش خودمان را مي كنيم براي اينكه ثابت كنيم لياقت تصميم گيري بين بد و بدتر را هم داريم؟!! .براي اينكه ثابت كنيم هستيم و كسي نمي تواند هر بلايي خواست سرمان بياورد ! اين خيلي مهم است ... بايد باز هم فكر كرد |
???????????????????
چند صفحه كه مي خواند اصرار داشت آخرش را حدث بزند !اينكه آخر قصه ها هيچ وقت آن شكلي نمي شد كه او مي خواست تقصير هيچ كس نبود .فقط بهانه اي بود تا از هر كس كه باب ميل او نمي نوشت كينه به دل بگيرد. نمي نوشت چون مي دانست جزانزجار حس ديگري بر نمي انگيزد. و لي مي خواند چون نفرت عادت اش شده بود. اگر نمي خواند؛ متنفر نمي شد ،اگر متنفر نبود نمي خواند. از اين تحقير پنهان كه كسي جز خودش آنرا نمي فهميد شادبود. حالا كه ديگر ته تمام قصه ها را از بر بود از اين بازي سردتك نفره كه كسي جز خودش برنده يا بازنده نبود خسته شده بود . مي خواست بازي را جور ديگري ببرد!جور ديگري اين قصه ها را تحقير كند...همه چيز جور ديگري باشد! تمام قصه ها را جمع كند و بعد به آنها دروغ بگويد ...جوري كه حتي نتواننداز دامي كه برايشا ن چيده فرار كنند. بايد اول سياوش را گول مي زد بهتر از سودابه! مي گذاشت بيژن ته چاه بپوسد... هاملت را مي فرستاد ديوانه خانه ... رومئو را وادار مي كرد پدر ژوليت را بكشد... دن كيشوت را همه كاره عالم مي كرد ...ليلي را جوري مي ساخت تا به مجنون خيانت كند ...آنا كارنينا را مي فرستاد دير تا راهبه شود ...براي شيخ صنعان و دختر ترسا عروسي مي گرفت ...آخر از همه قصه خودش را خط خطي مي كرد و نمي گذاشت كسي آنرا دوباره بنويسد. بعد هم عشق را تنفر معني مي كرد ...وتنفر را عشق، جاي همه واژه ها به هم مي ريخت و همه مفاهيم دوباره جان مي گرفت با يك شكل ديگر ... . بعد هم از همه آن قصه ها ايراد مي گرفت و تحقيرشان مي كرد از اينكه خيلي راحت مي تواند آخرشان را حدث بزند ....و از اينكه اجازه داشت هر طور كه دوست دارد قصه ها را بفهمد . نويسنده قصه را مي كشت و به همه آن كلمات حكومت مي كرد. |
اين دومين دفعه ايست كه در اين 15 روز خبرم تيتر يك شده هنوز معني اش را درست نمي فهمم ولي انگار اتفاق خوبي است... |