Friday, December 31, 2004

این واقعیت داره ..همه با هم فرق دارن ولی انگار من در عالمه دیگه ای سر میکنم یک جای پرت و پلا کسی هم ادرسش را بلد نیست... کسی بلد نیست به زبون انجا حرف بزنه یا همدردی کنه من بی شکل و فکر منتظرم یک اتفاقی فاصله ام رو باآدمها کم کنه یک وسیله ای پیدا بشه تا زبون هم را بفهمیم...یک کم از این تنهایی کم بشه!امکانش هست؟؟فقط نمی تونم سرزمینم رو ترک کنم

Wednesday, December 29, 2004

ساعت کمی از دو نیمه شب گذشته ......خیلی خسته ام با انکه خیلی درس نخوانده ام!سرم گیج میرود!که البته طبیعی است زیاد به کتاب خیره مانده ام...ولی نمی فهمم اینهمه خیال و خاطره بین اراجیف دارندورف و کالینز چه می کرد.... دلم گرفته.....کاش توی این کتابها چیزهای بهتری می نوشتند!!کمی بهتر

Monday, December 27, 2004

حرف تکراری

امروز فهمیدم یکی از ویژگی های این خبر گزاریهای قارچ گونه ترویج بی قاعدگی بیش ازگذشته در عرصه
خبری است یک جور سوء استفاده محترمانه از ادم های یی است که فکر می کنند بالاخره همه چیز درست می شود
از اینکه دو هفته ایست سر کار نمی روم خوشحالم خیلی

شنیدن کی بودمانند دیدن

یک پوزش بزرگ به خاطر اینکه سر در دانشکده را ندیده ! در موردش قضاوت کردم
چون دانشکده مزین به نام هر دو علوم ارتباطات و اجتماعی است!!! پس مثل اینکه نه سیخ می سوزد نه کباب!باز هم ببخشید

Sunday, December 26, 2004

سر در ابی دانشکده ما

امروز یکی از دوستان ام خبر داد که ارزوی دیرینه بچه های روزنامه نگاری و اساتید محتر مشان درباره نام دانشکه علوم اجتماعی(ببخشید ارتباطات)
محقق شده!ودانشگاه علامه طباطبایی نام دانشکده را انهم روز قبل از تجلیل از استاد معتمد نژاد!تغییر داده است
برای دوستان همیشه مدعی! روزنامه نگاری خبر خوشی است .هر چند که شغلم روزنامه نگاری است اما در همان دانشکده، علوم اجتماعی خوانده ام حالا اگر فارغ التحصیل هم باشم باز هم حس تعلقی نسبت به ان فضا دارم
کمی دلم گرفته! چون باید از این به بعد بگویم در دانشکده علوم ارتباطات ،علوم اجتماعی خوانده ام! این هم قصه انتصاب ریئس روزنامه نگار دانشکده .....................دانشگاه علامه طباطبایی! واحقاق حقوق بچه های ارتباطات.....مبارکتان باشد

Saturday, December 25, 2004

ای شعرهای من سروده و نا سروده
سلطنت شما را تردیدی نیست
اگر او به تنهایی
خواننده شما باد
به قول شاملو!...........

Friday, December 24, 2004

مثل هر روز

امروز کلی کار داشتم که همه اشان نصفه ونیمه رها شد!
یک مصاحبه کسل کننده یک گزارش نصفه ویک عالمه درس!!!ای کاش از اینهمه کار تکراری راحت می شدم
یک مشغولیت جدید که با تمام کارهایی که تا به حال کردم فرق داشته باشد!!هر چند غالباًیا وقتش را ندارم یاحوصله اش را
اما ایکاش یک اتفاقی بود! یک اتفاق جدید!!

Thursday, December 23, 2004

کنکور وقت ظهور

خیلی اتفاقی بین کاغذ پاره هایم!دو صفحه کپی شده رنگ ورو رفته پیدا کردم که گمان کنم از سال اول دانشکه یعنی پنج سال پیش بین کاغذ هایم جا مانده! و مربوط به همان نشریه دانشجویی دانشگاه صنعتی شریف است که ان زمان خیلی سرو صدا راه انداخت! مضمون مطلب مورد نظر مکالمه بین امام زمان و یک بسیجی است که علاوه بر انکه سیاسی است خیلی هم خنده دار است!حقیقتاً نوشتن اش اینجا چندان صلاح نیست! چون به هر حال من هم کنکور دارم! اما اگر کسی داستان اش را فراموش کرده برایش می فرستم!دل ادم شادمی شود!! از دوباره خواندن اش!!!! راستی نام نویسنده اش را فراموش کرده ام ؟ کسی یادش هست؟

Monday, December 20, 2004

لیلی هنرپیشه

این خطوط را مدت کمی است که نوشته ام با انکه ساختارش پر از ایراد است اماتصویرش را دوست دارم

پشت نیمکت چوبی ته بادیه،مجنون چشم اش افتاده بود به لچک نارنجی رها شده روی شنهای افتاب سوخته، که لبه اش حاشیه سبز

روشنی رنگ بسته بود! مجنون از زیر سایه بان چند قدمی بیرون گذاشت.....روی شنهای روان زیر پایش نوشته بود :حضورتان را

بیش از یک ساعت تاب نمی اورم! برگشت زیر سایه بان، فنجان قهوه اش را چشید،دوباره به ساعت اش نگاه کرد، به خورشید هم ،

غروب نزدیک می شد. لیلی به وعده اش وفا نکرده بود!چشم اش را بست دید یک خرمن گیس بلند پریشان لابه لای نور خورشید برق

میزند،چشمش را باز کرد لچک نارنجی روی شنهای قهوهای غلت میزد دوباره سیگاری کشید!با خودش می گفت: اگرتولیلی ای چرا از

خیمه بیرون نمی زنی؟ اینهمه ماجرای صحرا گردی وصخره نوردی توی بیابانهای صاف و شنی این دیارهمه اش به خاطر تعلل لیلی

بود. اخ! که اگر از خیمه بیرون زده بود؟! خورشید داشت غروب می کرد، باید صندلی چوبی زیر سایه بانش را ترک می کرد. پول

قهوه و سایه اش را پرداخت. همینطور که با نوک پا شنهای زیر پایش را پس وپیش میکرد لچک پیچید به ساق پایش،بعد بوی خرمن

.انبوه گیسوان لیلی در مغزش پیچید............. روی شنهای نرم زیر پایش نوشته بود........... کات لیلی به خاطر زلف انبوه وپریشان

ممنوع التصویر است!





Sunday, December 19, 2004

فستیوال ترانه چلچراغ دیدنی است!

تراک اش را امروز صبح روی تیر چراغ دیدم!خبرش هم که در خبر گزاری سینا درج شده بود! اما نکته جالب این فستیوال چلچراغی اسامی شرکت کنندگان و هیئت داوران است!راستی چه نسبتی بین اثار شجریان و نیما نکیسا هست؟
یا بین افشین یداللهی و منصور ضابطیان؟ اش شله قلمکاریست! این جشنواره ترانه!اما در کل مضمون مفرحی دارد!

Saturday, December 18, 2004

یک حرف خوب

چه جور میشه یک کاری کرد که همه چیز به هم جور بشه بدون اینکه مدام یک اتفاق عجیب و غریب بیفته وبرنامه های مهم به هم بریزه!

اگه راهی داشته باشه من در یاد گرفتن اش خنگم!

Wednesday, December 15, 2004

تردید

نمی دانم باید چه کار کرد! یک جور تردید بی پایه و اساس که معمولاً زود به زود دچارش می شوم!اما این بار خیلی بی دلیل نیست چون تصمیم دارم کارم را رها کنم و فقط درس بخوانم اما نمی دانم تصمیم درستی هست یا نه؟هر چند مطمئنم با کار ومشغله زیاد و این وقت کم چاره ای جزء این ندارم!باید با یقین دست به عمل بزنم!همین

من و کوه و کتاب

لبش روی شقیقه ام مانده بود.گفت:تو و کتابهایم وکوهای بلند پشت سرت،که قله اش نزدیک اسمان است،تنها چیزهایی است که دوست دارم!چشم چپش پر از اشک شدغم که روی صورتم خط انداخت،گفت:با تو بودن از هزار جلد کتاب خواندن بهتر است هنوز جلد دهم را نخوانده بود که سرم روی شانه اش سنگین شد!نگاهش به سمت قله پشت سرم خیره ماند!

لبم روی شقیقه اش لغزیده بود،همان دقیقه که تمام کلمات نا نوشته و نا خوانده ام به ته نگاه چپ اش دلباخته بود!حیف دیگر به جز کتابها و کوه های بلند روبه رویش چیزی نبود که دوست بدارد.
،

Tuesday, December 14, 2004

پس روی از مواضع پسا مدرنیسم

وبلاگ پیام یزدانجو تغییر شکل داده از فونت لاتین به فارسی هر چند هنوز دلایل کاملی برای هر دو کارش ارائه نکرده.اما فعلا از مواضع اش کوتاه نیامده! !
نوشتن با فونت لاتین برایم جالب بود خصوصاً اگر توضیح کاملی در موردش می شنیدم

Saturday, December 11, 2004

کم نوشتن



کم نوشتن یعنی تلگرافی بودن